دخترکم. عزیزکم. می‌دانم که سه روز بسیار بدی را گذراندی. شاید - یا بهتر است بگویم قطعا - که بدترین رزوهای زندگی‌ات! انگار که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز، یعنی همه‌ی بدی‌ها و تلخی‌ها، روی دوشت هی افتاد و افتاد و افتاد تا سنگین‌تر از حد تحملت شد. انگار یک آن احساس کردی که واقعا تحمل بار این سختی‌ها را نداری. خودت هم خوب می‌دانی که بحث یکی دو تلخی کوچک نبود که این تلخی‌ها را کم ندیده بودی و اتفاقا این‌بار اصلا تلخی‌های بزرگی هم نبود. بیشتر بحث آن بود که شاید سال‌ها بود گریه‌هایت صدایی نداشت. اصلا آن‌قدر کم گریه می‌کردی که خودت هم دلتنگش شده بودی. دلتنگ با صدا گریه کردن. حقا که به یاد ندارم آخرین بار کی بود که تا این حد عمیق و از عمق وجود و با صدا گریه کرده بودی. تازه فکرش را بکن، حتی در همین گریه کردن آن‌قدر شانس داشتی که صدای هق هق گریه‌ات درست میان دشت‌های سرسبز و زیبا در بیاید. فکر می‌کنی چند نفر تا به حال مجال آن را داشته‌اند که بعد از شاید ۱۰ - ۱۲ سال گریه نکردن، صدای گریه‌شان وسط دشت سرسبز در بیاید؟! [جابه‌جا کردن سطوح مثبت اندیشی]

جدای از این، خودت می‌دانی، چه روزها که از شور و شعف زاید‌الوصف، صدای خنده‌هایت همه‌جا می‌پیچید. خب، حالا چند روزی وقت گریه‌هایت بود. هیچ هم غرور برت ندارد که مثلا تو آدم قوی‌ای هستی، تو نباید گریه کنی، گریه برای آن‌هاست که درک سطحی‌تر از زندگی دارند و به فکر کردن اهمیتی نمی‌دهند، نه! هیچ‌کدام از این‌ها نیست. واقعیت آن است که تو در اندازه‌ی خود حق داری که گریه کنی. حق داری که آن‌قدری غمگین باشی که این غم، فقط با گریه توان خروج از تو پیدا کند.

حالا، بعد از این دو روزی که به حد کافی و حتی بیش از کافی گریه کردی، که اگر ساعات بیداری‌ات را در نظر بگیریم به گمانم چیزی حدود یک سوم از آن، و بلکه بیشتر، را در حال گریه بودی، حالا این روزها را گذراندی. برایت خوشحالم، از این بابت که این بار برعکس همیشه نیاز بود که مقاومت نکنی. نیاز بود که بر خود آسان بگیری. نیاز بود که واقعا گریه کنی. واقعا غمگین باشی. واقعا دلگیر باشی و واقعا تنها باشی. نیاز بود کسی برای دلداری اطرافت نباشد. اما حالا، کاری که حالا باید بکنی، این است که این دو روز را برای خودت تمام کنی. حالا باید بلند شوی و دوباره برگردی. با تفاوت‌ها! اما دوباره repair کردن خودت چیزی‌ست که حالا باید انجامش دهی. باید یک بار دیگر شروع کنی به انجام همان کار ها، اما این بار با احتیاط‌تر. تا حال برای خودت کم احتیاطی کردی. به خودت اجازه دادی که احساساتت را واقعا دستخوش تغییر کنی. تا عمق احساساتی که نباید پیش می‌رفتی پیش رفتی، نقاب مسخره‌‌ات را هم که حفظ کردی، حالا فهمیدی اشتباه بود، بلند شو و تغییرش بده.
وقت ناراحتی‌هایت تمام شد. چه چیزها که نیاز است از یاد ببری. و این گریه‌ها آغاز همه‌ی این فراموشی‌هاست! حالا باز هم می‌توانی از این روزها گذر کنی و خوشحال باشی.

تو توانایی آن را داری که خوب باشی، پس هرگز این را از خودت دریغ نکن. و هرگز خوشحالی‌هایت را به دیگران وابسته نکن. فقط دوری کن. دوری.


مشخصات

آخرین جستجو ها