اگر یادت باشد، شبی که برای اولین بار من و تو توی کوچه‌ی خودمون» راه می‌رفتیم، وقتی که تو به من گفتی هیچی، [ازت پرسیده بودم که چه باید کرد؟» و تو این جواب را بهم داده بودی.] به هر حال، وقتی به من گفتی: هیچی، به تو گفتم که مدت‌هاست کار از هیچی» گذشته.

[ مثل خون در رگ‌های من - نامه‌های شاملو به آیدا ]

+
[ شِکوه - محسن نامجو ]




مشخصات

آخرین جستجو ها