دیشب بالاخره بعد یه سال باز زیر آسمون شب خوابیدم. اونم از نوع پر ستاره‌ش.
این عکسو دیشب گرفتم:

هوا سرد بود و اگه عاقل‌تر بودم احتمالا همون سر شب پا می‌شدم از اونجا می‌رفتم توی اتاق می‌خوابیدم. اما خب باید فکر می‌کردم.
دیشب باز به خیلی چیزا فکر کردم. بیشتر از همه به اینکه این فکرا رو چطوری تموم کنم.
به این فکر کردم که من چقدر ارتباطم با آدمای مختلف فرق داره! یعنی کاملا بر حسب تعریفی که از اون آدم دارم باش ارتباط می‌گیرم. اما چقدر اشتباهه.
از یکی بدم میاد چون به نظرم یه سری کاراش درست نیس یا از یکی خیلی خوشم میاد چون به نظرم افکار درستی داره. و بر همین اساس هم باهاشون کم‌تر و زیادتر حرف می‌زنم یا کم‌تر و زیادتر بهشون فکر می‌کنم. دیروز تو فکر چندتا از دوستام بودم و اینکه چه خراب‌تر شده همه‌چی بینمون. به این فکر کردم که چی شد که تلاشی نکردم درست شه؟ دیدم واقعا ارزش‌گذاری می‌کنم روی آدما و هرکس یه طوری ارزش داره. اینه که برای اونایی که ارزش‌مند‌ترن بیشتر انرژی می‌ذارم که بمونن. ولی احتمالا پیش‌فرضم نسبت به یه سریشون اشتباس. اما خب، اونا هم خوب نبود کاراشون. قبول کنیم.
از این حرفای خاله‌زنک‌طور که بگذرم، دیشب هم زیر همین آسمون چند بار این آهنگی که خیلی دوسش دارم رو گوش دادم:


I Just don't know what you're thinking:


if I knew what you were thinking
I would've stopped this boat from sinking
but darling you are like the sun
setting when my evening comes
I just don't know what you're thinking
And I would've stopped the sky from
falling
if I knew
if I knew
and I would love you every morning, if I knew
if I knew
And if I knew what you were thinking
I would've stopped this boat from sinking, but darling you are like the stars
I know I can't reach that far
I just don't know what you're thinking


گویاست دیگه. نگم. دیشب خیلی فکر کردم چیکار کنم که تموم شه این کابوس یه ساله. کابوس که نه حالا. بی‌انصافیه.
دیگه فکر کنم فکرام تموم شد و ته کشید :دی
این کار که می‌خوام بکنم اگه بشه خیلی خوبه. خیالمو راحت می‌کنه.
من خیلی از خودم خوشم میاد ولی :))
می‌شه خوشحال بود تو هر شرایطی. می‌شه واقعا! چرا بیشتر آدما نمی‌خوان که خوشحال باشن؟

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها